سرای عشق....

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ سرای عشق.... خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 

 

 

 

خدایا همه ی آرزویم شهادت در راه توست...

اما نمیدانم چرا قسمتم نمیشه...

شاید حواسم به منجلاب و سیم خاردارهای نفسم نیست؟؟!!!

آره نیست و فقط لقلقه ی زبانم شده آرزوی شهادت...

وقتی شنیدم حمید رضا رفته سوریه خیلی بهش حسادت کردم... خوش به حالش رفت و در آغوش اربابش آروم  گرفت... الان هم که مصطفی و احمد دارن میرن بازم خوش به حالشون...

آره گیر از خودمه... میدونم جهاد و شهادت لیاقت میخواد... تا لیاقت نداشته باشیم اجازه نمیدن تا در راه الله ودر رکاب اهل بیت باشیم... لیاقت میخواد..

آره چه تلاشی کردم که از میدان مین گناه شیطان بیرون روم... اما همیشه خودم  رو با بی عرضگیم در تیر رسش قرار میدم  تا هر بلایی که میخواد سرم بیاره...

دیروز بحث آرزوم شد که خیلی دلم میخواد برم برای دفاع از حرم  و اهل بیت که یکی از همکارانم (خانم علی ملایی) گفت تو اگر بری؛ غیر از اینکه تو دست و پا باشی دیگه چه خاصیتی داری... آره همیشه با گناهانی که میکنم تو دست و پای شیطانم و همیشه تیر های لعنتیش رو به سمت من پرتاب میکنه و من هم با این نفس چاقم نمیدونم و نمیتونم چطوری ردشون کنم، خدایااااا

 

خدایا از خودت کمک میگیرم که این همه تو تیررس و توی دست و پای شیطان نباشم... خدایا  تورو  به حق خون شهدا قسمت میدم که کمکم کن تا بین رمل های سرسخت شهادت پایدار باشم و باز تو رو به حق حضرت زهرا قسمت میدم که با عاقبت خیر از دنیا به آسمون پرواز کنم...

 

 

[ پنج شنبه 19 فروردين 1395برچسب:شهادت, سوریه,مدافعان حرم, علی ملائی, آرزو, ,

] [ 20:22 ] [ محمد رضا بنازاده ]

[ ]

 

زندگی نامه زیبا و تکان دهنده شهید بزرگوار شاهرخ ضرغام


امام خمینی: اشخاصی بعد از زحمت های فراوان پنجاه ساله به یک مقامی می رسند و این جوانها را خدای تبارک و تعالی آن طور در ظرف یک مدت بسیار کم ، متحول کرد به یک مقامی که آن هایی که پنجاه سال زحمت کشیده اند، نرسیده اند به این مقام ؛ نرسیده اند به آن جا که غیر از خدا اصلاً هیچی نخواهند، شهادت را این طور طالب باشند. این طور غیر شهادت را در برگیرند. این یک مسئله مهمی است . ما همیشه باید در نظر داشته باشیم که این مسئله ، مسئله عادی نیست .




نام : شاهرخ ضرغام 
نام پدر : صدرالدین
تاریخ تولد : ۱۳۲۸
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه 1359
محل شهادت : آبادان
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد .
در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...
پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده!
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد .
بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره)
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.


ادامه مطلب

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:حر,انقلاب,شهادت,شاهرخ ضرغام,شاهرخ,ضرغام,

] [ 19:12 ] [ محمد رضا بنازاده ]

[ ]

شب سوگوار

گذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب

مه از غم کرده روي خويش پنهان در غبار امشب

چه افتاده است يا رب در حريم گنبد گردون

که مي ريزند انجم اشک حسرت در کنار امشب

مگر کشتند در محراب آن دلداده حق را

که دل در سينه مي گريد ز ماتم زار زار امشب

نسيم مويه گر غمگين به گوش نخل مي گويد

دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن يکتا سوار امشب

ز تيغ شب پرستان در حريم مسجد کوفه

رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب

علي مولود کعبه حجت حق يار محرومان

به خون غلتيد و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب

سوي معبود شد، زنداني زندان آب و گل

شد از «فزت و رب الکعبه» اين راز آشکار امشب

علي در چاه غم فرياد زد تنهايي خود را

شنو پژواک آن را از وراي شام تار امشب

بنال اي همنوا با من سرشک از ديده جاري کن

که خون مي گريد از اين قصه چاه رازدار امشب

گل گلزار مسکينان مگر شد از خزان پرپر

که مي بارند اشک از ديده چون ابر بهار امشب

دگر آن ناشناس مهربان از در نمي آيد

که بنوازد يتيمان را به لطف بي شمار امشب

دلا پرواز کن سوي نجف آن قبله دل ها

سلام ما به بال شوق بر تا آن ديار امشب

بگو اي يار محرومان شب قدرت مبارک باد

ترا قدر آفرين داده است قدر بي شمار امشب

«سپيده» سر به درگاه علي بهر شفاعت نه

مگر در پرتو لطفش دلت يابد قرار امشب

سپیده کاشانی

[ یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:امام علی,کوفه,شهادت امام علی (ع),شهادت,,

] [ 12:36 ] [ محمد رضا بنازاده ]

[ ]

 

اينجا کربلاست؛ سرزميني که خداوند تمام عظمت هستي خود را در آنجا به وديعت نهاده است؛ تمامي ورودي هاي شهر کربلا ميزبان زائرين حسين است؛ 40 روز گذشته است و در اين روز همسفر زينب شده ام و به ديدار حسين(ع) آمده ام.

از آن روز تا به امروز 40 روز در سوگ ابر مردي نشستيم که حيات اسلام مديون رگ هاي پاره پاره اوست . قصه سر و نيزه، قصه لب هاي خونين و قرآن، قصه سيلي و صورت گلگون کودک غمگين و تمام حقيقت هايي که هر سال از پرده چشمان ما مي گذرد.

اربعيني با دختر کوچک امام حسين (ع) مهر را در آغوش گرفتيم، ناله زديم و درد دل گفتيم و شکوه ها روانه کرديم . اربعيني از عمق جان فرياد حسين کشيديم، بر سينه زديم و خنده را حرام کرديم ....

کربلا.....

اين خارستان خشک و بي آب درياي انسانيت و کمال است اما قواص قهار مي طلبد.

قريب به 40 روز از غروب غم فزاي شهادت شقايق ها مي گذرد و اينک از صداي شوم شلاق خزان بر پيکر آلاله ها، اربعيني مي گذرد.

 

اربعين خونين جگران به نينوا برگشتند

جـــــان بر لبشـــان رسيد تــــا برگشتند



ادامه مطلب

[ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:محرم ,امام حسین(ع),شهادت,عشق,عشق به کربلا,کربلا,

] [ 22:1 ] [ محمد رضا بنازاده ]

[ ]